- ۲۱ بهمن ۱۳۹۴ , ساعت ۱۲:۳۵
- 619 views
- ثبت یک دیدگاه
- چاپ مطلب
خاطرات همراه امام از نوفل لوشاتو: ابراهیم یزدی مشاور امام نبود
تقدیمی هدف:
خاطرات همراه امام از نوفل لوشاتو: ابراهیم یزدی مشاور امام نبود/مسعودرجوی میخواست بادیگارد امام باشد
این عکس سال گذشته به واسطه حدادعادل از یک عکاس فرانسوی گرفته شده و به دستش رسیده است، عکسی از دوران حضور در دهکده نوفل لوشاتو، روزهایی که به روایت این پیرمرد عضو حزب موتلفه، دهکدهای کوچک و دور از پاریس تبدیل به مرکز ثقل اخبار دنیا شده بود، روزهایی که مردانی همچون آیت الله مطهری، آیت الله بهشتی، موتلفهایها، نهضت آزادیها و حتی بنی صدر گرد امام جمع شده بودند.
با ابوالفضل توکلی بینا در انقلابی ترین مدرسه تهران «مدرسه رفاه» به گفتگو نشستیم، او نیز به مانند دیگر یاران انقلابی علاقه زیادی به روایت جز به جز تاریخ انقلاب دارد که مجال انتشار همه آن در یک مصاحبه نیست، از همراهی با امام از سال 41، ماجرای ترور حسنعلی منصور، برعهده گرفتن مدیریت بیت امام در نوفل لوشاتو، حضور در کمیته استقبال و …
برایمان از سهم خواهی نهضت آزادیها بعد از انقلاب گفت، از اینکه ابراهیم یزدی و قطب زاده از بنی صدر خوششان نمیآمد، از اینکه به زعم وی، مهندس بازرگانی به جاده خاکی زد، از طراحیهای بنی صدر در فرانسه تا زمانی که به ایران آمد و با شعارهایی که داد حتی جامعه روحانیت را گول زد.
به ماجرای کمیته استقبال که میرسیم می گوید همه کارها دست موتلفه بود، نهضت آزادی کاره ای نبود البته این را هم میگوید که «شب یازدهم بهمن صباغیان مسعود رجوی را به مدرسه رفاه آورد، رجوی گفت میخواهم بادیگارد امام شوم اما ما اجازه ندادیم».
مرد انقلابی موتلفه گویی از برخی مدعیان انقلابی بودن هم دلخور است که می گوید«متاسفانه امروز کسانی هستند که قدشان به انقلاب نمیرسد ولی شعارهایی می دهند که انقلابی تر از انقلابیون هستند.»
مشروح گفتگوی خبرهدف با ابوالفضل توکلی بینا را در ادامه بخوانید؛
از چه طریق با امام و فعالیتهای مبارزاتی ایشان آشنا شدید؟
اگر بخواهیم در رابطه با مساله انقلاب اسلامی صحبت کنم باید کمی به عقبتر برگردم و به ریشههای شکلگیری چنین انقلابی اشاراتی داشته باشم. امام عصاره 14 قرن مبارزات تشیع بود، سیر روند مبارزات و قیامهایی که در ایران شده بود مثل قیام جنگل، دوران مشروطیت، نهضت تنباکو، نهضت ملی و مبارزات آیت الله کاشانی و در نهایت کودتای 28 مرداد را زیرنظر داشتند.
امام نزدیک به 40 سال یکی از بهترین مدرسین حوزه علمیه قم بودند، معلم اخلاق بودند، امام خودشان را از نوجوانی از سن 13 سالگی ساخته بودند، مقدمات را نزد برادرشان آیتالله پسندیده در خمین گذرانده بودند و بعد آیتالله حائری یزدی مامور میشوند که حوزه علمیه قم را تاسیس کنند. امام به قم می آیند. امام هوش عجیبی داشتند، آسیدمحمدحسین تهرانی از هم دورههای امام که در مسجد قائم امام جماعت بودند تعریف میکردند که امام رضوانالله تعالی علیه هوش عجیبی داشتند. آسیدمحمدحسین نقل میکردند: یک روز در محضر آیت الله حائری من و ایشان نشسته بودیم، آن موقع همه کارهای حوزه علمیه از کارهای اجرایی تا پرداخت شهریه و …توسط یک پیشکار انجام میشد، حاج آقا روح الله آمدند و به آیت الله حائری انتقاد میکنند و میگویند چرا عنان حوزه علمیه را به دست یک نفر دادهاید، آسیدمحمدحسین تهرانی میگفت، آیت الله حائری یک سیگار آتش زد و تا انتهای سیگار را کشید، سپس رو به امام کرد و اظهار کرد چه کنم آسیدروح الله؟ آیت الله حائری علاقه عجیبی به امام داشتند.
28 مرداد سال 1332 آمریکایی ها در ایران کودتا کردند و جانشین انگلیس در ایران شدند، ایران نزدیک به دو قرن زیر سلطه انگلیسیها بود. بنای آمریکاییها براین بود که کشور ما را سکولار کنند تا از این طریق راحت تر به چپاول ذخایر کشور ما بپردازند. این مصادف با زمانی بود که آیتالله بروجردی برای معالجه در بیمارستان فیروز آبادی بستری میشوند و تعدادی از طلبهها از بروجرد به قم آمده و علم مبارزات را بر دوش ایشان گذاشته بودند، امام خمینی با چند نفر از فضلای حوزه به عیادت آیت الله بروجردی میروند و از ایشان میخواهند که به قم بیایند و مرجعیت را به عهده بگیرند تا برای اسلام و مقابله با شرک، کفر و رژیم فاسد پهلوی حرکتی انجام شود، نهایتا موفق میشوند و آیت الله بروجردی مرجعیت شیعه را به عهده می گیرند. در واقع ایشان به یک مرجعیت تام و جهانی رسیده بودند.
آمریکا در نتیجه کودتای 28 مرداد سه رکن مهم کشور یعنی ارتش، آموزش و پرورش و برنامه و بودجه را با زیر نظر مستشاران آمریکا تحت سلطه خودشان قرار داده بود. هیچ کسی بدون تایید این مستشاران نمیتوانست کاری انجام دهد. از سوی دیگر در قانون اساسی آمده بود که همه مصوبات مجلس شورای ملی از تایید 5 فقیه بگذرد، این ماده قانون که در واقع خون بهای شهید شیخ فضلالله نوری بود، سدی در مقابل حکومت شاه و آمریکاییها بود که بتوانند کشور را لائیک کنند شاه از یکپارچگی مرجعیت آیت الله بروجردی وحشت داشت و نمیتوانست کاری را انجام دهد. در همین راستا بود که تلاش میکرد که این چند بند قانون اساسی را حذف نموده تا راه برای ورود همه فرقه ضاله باز باشد تا کشور را به طرف لائیک حرکت داده تا با چپاول ذخائر کشور سدی وجود نداشته باشد.
آیت الله بروجردی حاج آقا روح الله خمینی را مشاور سیاسی خود معرفی کرده بودند در ملاقاتهایی که شاه و یا وزرای او با آیت الله بروجردی داشتند تاکید داشتند حتما بایستی حاج روح الله خمینی حضور داشته باشند، در یک ملاقاتی که دکتر اقبال با آیت الله بروجردی داشتند ایشان امام خمینی را برای مذاکره با دکتر اقبال میفرستند، در این ملاقات دکتر اقبال شرایط زمان را مطرح میکند و پیشنهاد حذف چند بند از قانون اساسی مجلس شورای ملی آنروز که بایستی زیر نظر پنج فقیه بگذرد را مطرح میکند امام خمینی در پاسخ دکتر اقبال اظهار میکند که حتی یک حرف آن را هم اجازه نمیدهیم بردارید، بعد از فوت مرحوم آیت الله بروجردی که زمینه برای رژیم شاه آماده میشود در 13 مهر 1341 مصوبه ای در کابینه اسدالله اعلم به نام انجمنهای ریاستی ولایتی به تصویب میرسد که بدین قرار بود، به زنان حق رای داده شد، اسلام از انتخاب شونده و انتخاب کننده حذف گردد، تحلیف با کلام الله مجید حذف و به جای آن قسم به ادیان مختلف جایگزین میگردد که از این طریق راه را برای فرقه ضاله باز کنند.
این مصوبه در 13 مهر 41 در روزنامههای عصر اعلام شد، امام روز بعد در منزل آیت الله مرتضی حائری جلسهای میگذارند، در این جلسه آیت الله گلپایگانی، آیت الله مرعشی، آیت الله حائری، آیت الله شریعتمداری حضور داشتند. در این جلسه تصمیم گرفته میشود که به شاه برای حذف این مصوبه تلگراف بزنند، از سوی دیگر همه علمای سراسر کشور را در جریان این توطئه قرار دهند و سوم اینکه این جلسات تا حصول نتیجه ادامه پیدا کند.
من در سال 1342 به تهران آمدم، در کارخانه برادرم در میدان سید اسماعیل سرای حاج هادی مشغول بکار شدم، در همین دوران به مسجد امین الدوله که نزدیک محل کارم بود جذب شدم. امام مسجد، آیتالله میرزاکریم حق شناس از شاگردان خوب امام خمینی بود. آیتالله شیخ احمد مجتهدی هم بودند که عصرها جوانها را درس حوزوی می داد. آشنایی من با شهید عراقی، حبیبالله عسگراولادی و مهدی شفیق در مسجد امین الدوله و در جریان همین مصوبه انجمنهای ایالتی و ولایتی بود. به مجردی که روزنامههای عصر 13 مهر 1341 اعلام کردند فردای آن روز امام رضوان الله تعالی علیه در منزل آیت اله حاج آقا مرتضی حائری یزدی جلسهای گذاشتند و در آن جلسه آیت الله حاج آقامرتضی، آقای آیت الله گلپایگانی، آیت الله مرعشی و آیت الله شریعتمداری با تلگرام به شاه و دولت در جهت لغو آن مصوبه خلاف اسلام و نهضت اسلامی کارها را شروع کردند. در نهایت با فشار مراجع و مردم این مصوبه در دولت علم لغو گردید. ظرف این سه ماه ما و دو گروه دیگر در جریان مبارزات علیه قانون انجمن های ولایتی و ایالتی همه کارهای مربوط به چاپ و نشر اعلامیه، برگزاری راهپیمایی و …را انجام می دادیم. یک گروه شامل شهید صادق امانی، شهید صادق اسلامی و شهید لاجوردی میشد که در مسجد آهنگران از شاگردان مرحوم شاهچراغی بودند، یک گروه هم اصفهانیها بودند که یکی از آنها یعنی آقای میرمحمد صادقی الان در قید حیات است.
خاطرم هست عدهای از تجار بازار نزد من آمدند و پرسیدند امام اجازه جشن گرفتن را به ما میدهند، وقتی خدمت امام رسیدم و از ایشان پرسیدم گفتند نه، نه این موقتی است و به ما یورش میآورند. ایشان خیلی تیز، باهوش و دوراندیش بودند. یک اعلامیه کوتاهی دادند و از مردم ایران قدردانی کردند و گفتند صفوف تان را فشردهتر کنید تا اگر مجدداً دستی به سوی اسلام دراز شد آن دست را قطع کنیم. بعد از چند روز از من، آقایان عسگراولادی و شهید عراقی دعوت کردند که به قم برویم، وقتی وارد منزل امام شدیم در اطاق عمومی دیدیم آن دو گروه دیگر هم هستند، از ما سه گروه دعوت کردند به داخل برویم و خواستار یکی شدن ما سه گروه برای وحدت بیشتر شدند. فرمودند ما نیاز به وحدت داریم حیف نیست شما سه گروه مومن، مسلمان و متدین جدای از هم باشید، بیایید با هم باشید یکی بشوید، در تهران در فاصله یک ماه سه جلسه تشکیل دادیم از هر گروه 4 نفر انتخاب شدند و یک شورای 12 نفره تشکیل دادیم و جمعیت موتلفه اسلامی شکل گرفت.خدمت امام رسیدیم عرض کردیم ائتلاف کردیم. امام خیلی از این اقدام خوشحال و مسرور شدند و برای ما دعا کردند. به ما نصیحت کردند که اولا برای تشکیلات برادریابی کنید، دوما حزبیها را درون خود راه ندهید چون هرجا منافعشان ایجاب کند شما را رها خواهند کرد، سوما در تصمیم گیریهایتان اقلیتها را قانع کنید تا راه برایتان هموارتر شود . ببینید امام در یک جبهه نمیجنگیدند و تلاش داشتند همه روزنههای باریک را بهم وصل کنند.
موتلفه در جریان بازداشت امام در سال 42 تحصن بزرگ علما را در تهران شکل داد و بسیاری از علمای بزرگ را از سراسر کشور به تهران آوردیم و این افراد حکم فقهاهت و اجتهاد امام را تایید کردند و دولت شاه هم که براساس قانون قانون نمی توانست فقیه مجتهد را محاکمه یا اعدام کند در نتیجه بعد از مدت کمی ایشان آزاد شدند. پاکروان رییس سازمان اطلاعات و امنیت کشور در دیداری که بعد از آزادی امام با ایشان دارد از امام میخواهد که فشار را روی دولت بیاورد و کاری با شاه نداشته باشد، به امام میگوید دولت هر امری شما داشته باشید اطاعت میکند امام می گوید من هرچه تکلیف الهی باشد عمل می کنم، حتی شاه به واسطه ای از امام تقاضای ملاقات می کند.
سال 43 هم که بحث لایحه کاپیتالیسون مطرح شد، امام پیامی برایم فرستادند که خدمت شان برسم، آنجا آن نطق و بیانیه تاریخی را به من دادند که به تهران برسانم و چاپ و تکثیر کنم، امام در آن جلسه گفتند «من را میگیرند، من را می گیرند» شما زودتر این اعلامیه را چاپ و توزیع کنند. همانطور هم شد و ایشان را دستگیر و تبعید کردند.
فردای روز تبعید امام، یعنی 14 آبان سال 43 ما گروه 12 نفره یک جلسه در نظام آباد به مدت 18 ساعت گذاشتیم و به این نتیجه رسیدیم که اعلامیه دیگر فایده ندارد، در آن جلسه گفته شد که سه نفر مفسد فی الارض هستند شاه، نصیری رییس سازمان اطلاعات و امنیت کشور و حسنعلی منصور. این را به شاخه نظامی ابلاغ کردیم و تصمیم ترور این افراد گرفته شد. 77 روز بعد از تبعید امام، یک روز که حسنعلی منصور از در آهنی بهارستان در حال ورود بود محمد بخارایی که آن زمان 19 سال سن داشت او را ترور کرد، دو گلوله به او شلیک کرد یکی به حنجره یکی هم به شکم منصور. وقتی در بازجویی از او میپرسند چرا به حنجره او شلیک کردی می گوید می خواستم حنجره ای که به رهبر و امام ما توهین کرد را خاموش کنم. خیلی شجاع و نترس بود.
آقای توکلی کمی جلوتر برویم، شما از چه زمانی به نوفل لوشاتو رفتید و به امام پیوستید؟ یک تصمیم شخصی بود یا تشکیلاتی؟
چهار روز بعد از آنکه امام به فرانسه رسیده بود، به شهید عراقی زنگ زدم و گفتم مهدی من ذهنم خیلی درگیر شده است، هرچه ضدانقلاب است به پاریس میروند، گفت پسر من و تو از قتله منصور هستیم و ممنوع الخروج هستیم، گفتم نه رژیم یک مقدار سست شده، یک افسر گذرنامه آشنا به من گفته مدارکتان را بیاورید تا24 ساعت پاسپورت آن را میآورم، خلاصه پاسپورت ما صادر شد و راهی پاریس شدیم. از هتل ایفل به دفتری که در خیابان کشان پاریس بود زنگ زدم، آقای محمد هاشمی که آن روزها با ده تا دانشجو از آمریکا به فرانسه آمده بودند تلفن را جواب داد، گفتم تو اینجا چه سمتی داری؟ گفت من با یک استیشن مسافرها را به نوفل لوشاتو میبرم. خلاصه با ایشان به نوفل لوشاتو رفتیم. آنجا که رسیدیم زمانی بود که نماز جماعت برپا بود. یک ویلای بزرگ در اختیار امام بود که نماز و سخنرانی را آنجا برگزار میکردند، بعد هم در آنجا با مراجعان دیدار میکردند. روبروی ویلا هم یک خانه شصت متری بود که امام آنجا زندگی میکرد. یک اتاق دومتری داشت که شخصیت ها را آنجا میپذیرفتند. کلارک دادستان ارتش آمریکا که به ملاقات امام آمد در همان اتاق با ایشان ملاقات کرد. خاطرم هست وقتی از اتاق بیرون آمد از او پرسیدند نظرت درباره امام چیست؟ تاملی کرد و گفت «این یک مرد استثنایی تاریخ است.»
آن روز نماز که تمام شد رفتیم بالا آخر اتاق نشستیم امام بعد از سخنرانی در یک اتاق با دانشجوها دیدار میکردند. بعد از نماز یک جوان سید و روحانی به طرف من آمد و گفت آقای توکلی شما کِی به پاریس آمدی؟ گفتم من شما را نمیشناسم، گفت من سیدحسین پسر حاج آقا مصطفی خمینی هستم، شما را از وقتی میآمدید منزل امام با پدرم و آقای عراقی گعده میکردید به خاطر دارم. رفت و به امام خبر داد که ما آمدیم. امام خیلی حاج مهدی را دوست داشت، خیلی با ما شوخی کردند، از ما پرسیدند کِی آمدید؟ عرض کردم امروز ساعت 11 صبح، پرسیدند وسایلتان کجاست گفتیم هتل ایفل پاریس. به ما گفتند بروید وسیله هایتان را بیاورید، اداره اینجا با شما دو نفر.
در آن مدت ما اداره بیت امام را برعهده داشتیم، بره میکشتیم آبگوشت یا سیب زمینی و تخم مرغ آب پز و … میپختیم و روزانه بین 500 تا 600 نفر را در ظهر و شب غذا میدادیم، هرکسی که میآمد به او غذا میدادیم. با اینکه در ابتدا تصور می شد بخاطر فاصلهای که نوفل لوشاتو با پاریس دارد عده کمی به این دهکده بیاید اما مثل زنجیر رفت و آمد بود و از نقاط مختلف دنیا به دیدار امام میآمدند. قویترین پلیس فرانسه ژاندارم است 400 ژاندارم آمدند و از بیت امام حفاظت میکردند. فرانسویها خیلی آن زمان خدمت کردند ولی در جنگ تحمیلی آبروی خودشان را بردند.
26 دی ماه که شاه از ایران رفت شما در نوفل لوشاتو بودید؟
بله.
حال و هوای آن شب امام و دیگر ایرانی هایی که در نوفل لوشاتو بودند را برایمان روایت می کنید؟
شور و شعف زیادی بین ایرانیها ایجاد شده بود، خبرنگاران سریعا به دهکده آمدند، امام سخنرانی کردند، حال و هوای عجیبی داشتند. هرکسی که بعد از 26 دی ماه تقاضای ملاقات میکرد تاکید داشتند که باید سه چیز را بنویسد، یک نفی رژیم سلطنتی پهلوی، دو تایید مبارزات ملت ایران، سوم مواضع روشن خود را بنویسد.
بازرگان بعد از فرار شاه 26 دیماه برای بار دوم تقاضای ملاقات با امام را کرد، امام فرمودند باید موضعش را کتبا بنویسد. بازرگان گفت باید با دوستانم مشورت کنم. امام فرمودند برود ایران هرکجا خواست موضعش را اعلام کند.
آقای توکلی! بین اطرافیانی که همراه با امام در نوفل لوشاتو بودند از ابراهیم یزدی و بنی صدر بود تا آیت الله مطهری، شهید عراقی، موسوی خوئینیها، دعایی و … . افرادی که تفاوت فکری سیاسی تقریبا متضادی با هم داشتند، امام چطور همه را در آن مقطع زمانی حساس کنار هم قرار داده بودند، چطور با هم کنار میآمدید؟
سوال خوبی بود تا برخی مسائل را برایتان روشن کنم. نهضتیها مثل قطب زاده و ابراهیم یزدی دو سه شب اول که نطق امام را پیاده میکردند زیرش مینوشتند نهضت آزادی. با حکمی که امام به بنده و شهید عراقی برای اداره نوفل لوشاتو دادند از آن روز به بعد سخنرانیها را ضبط و پیاده میکردیم و به نام خود امام چاپ و توزیع میکردیم.
بعدها هم آیتالله بهشتی، آیت الله مطهری و مرحوم عسگراولادی آمدند و کارها کلا در اختیار ما بود. این اعتمادی بود که امام به ما داشتند.
پس اینکه عنوان میشود ابراهیم یزدی مشاور سیاسی امام بوده…
نه مشاور امام نبود، خودشان ادعا میکردند که مشاور امام هستند. امام اعلام کردند که من هیچ مشاوری ندارم.
فکر میکنید چرا نهضت آزادی پس از همراهی با امام و تشکیل دولت موقت، طرد شد؟
انقلاب ما یک انقلاب اسلامی است، برای چی مردم با یک پیام امام و حتی امروز با پیام رهبری به خیابانها می آیند و حضور خود را اعلام میکنند، امام با اعتقاد به اسلام مردم را جذب کرد. بله این افراد در اطراف امام بودند ولی منزوی شدند، بازرگان که ریاست دولت موقت را دارد در مجلس خبرگان قانون اساسی با اصل ولایت فقیه مخالفت بود. قطب زاده آنگونه توطئه کرد و اعدام شد، آیت الله شریعتمداری آنگونه منحرف شد. اینها دنبال سهم خواهی از انقلاب بودند. مهندس بازرگان کتابی تالیف کرده به نام انقلاب در دو حرکت. حاصل این کتاب این است که اول تقسیم ارث بعد اسلام در حالیکه حاکمیتی جز الله نداریم و ولی فقیه زمان حکم خدا را میگوید و اگر از این مسیر خارج شود دیگر تبعیت از او نمیتوان داشت. نهضت آزادی منزوی شد چون از حاکمیت خدا خارج شده است.
فرح همسر شاه دو جلد کتاب نوشته به نام «دختری یتیم». فرح در این کتاب مینویسد من نمیدانم در سیمای این مرد روحانی چه بود که دنیا را در همان روستای نوفل لوشاتو به خودش جذب کرده و کانون خبری دنیا شده است.
اشاره کردید بنی صدر هم به جلسات امام در نوفل لوشاتو می آمد، آن بنی صدری که در نوفل لوشاتو شناختید با بنی صدری که با امام به ایران آمد و بعدها به ریاست جمهوری رسید چه تفاوتی با هم داشت؟
همانطور که اشاره کردم بنی صدر عامل بیگانه بود؛ در نوفل لوشاتو هم بنی صدر را به جلسات خود راه نمی دادند، چون همه ملاقاتها حتی خارجیها را باید یزدی تنظیم می کرد، ولی چون از بنیصدر خوشش نمیآمد به او اجازه نمی داد. بنی صدر از همان فرانسه با طراحی در اطراف امام بود و بعد به ایران آمد.
وقتی به ایران آمد یکی از کارهایی که در دولتش کرد این بود که بهره ها را 4 درصد کرد، با این کار سعی کرد مردم را جذب کند، با طراحیهای اینطوری رای گرفت.
در نوفل لوشاتو و قبل از انقلاب هم این شناخت را از او داشتید؟
بله ما او را میشناختیم. و براساس همین معتقدیم با طراحی به سمت امام آمد.
چطور این بنی صدر که اینگونه تعریفش میکنید در ایران وارد ساختار تصمیم گیری حکومت میشود و بعد حتی برای ریاست جمهوری مورد تایید جامعه روحانیت قرار می گیرد؟
بله جامعه روحانیت بنی صدر را کاندید کرده بود به این خاطر که این حرکات بنی صدر حتی جامعه روحانیت مبارز را هم گول زد. بعد هم که معلوم شد که با چه اهدافی وارد انقلاب شده است. بنی صدر مصداق نفوذ ستون پنجمی است که در اطراف امام جمع شده بودند تا به ریاست و پستی برسند. کسی که رییس جمهور یک کشور انقلابی شده است چه چیزی بیشتر از این می تواند بخواهد؟ او عامل سازمان سیا بود. بنیصدر فردی خودبزرگ بین بود و خود را از همه بزرگتر میدانست.
بنی صدر در نوفل لوشاتو یا بعدها در ایران با بیت امام رابطه ای داشت؟ تلاش میکرد خودش را به بیت امام نزدیک کند؟
امام، بنی صدر را قبول نداشت ولی وقتی 11 میلیون رای آورد امام به احترام آراء مردم از دولت او حمایت میکرد، ولی به مجردی که انحراف او شروع شد بعد از اعلام عدم صلاحیت او در مجلس، امام با یک خط فرماندهی کل قوا را از او گرفت.
شما از آشنایی با سیداحمدآقا در دوران دبیرستان گفتید، در جایی از صحبت هایتان هم به گعده با آقاسید مصطفی هم اشارتی داشتید، این دو فرزند بزرگوار امام را چطور شخصیت هایی دیدید؟ چقدر به مشی و اندیشه امام نزدیک بودند؟
بله من از دوره دبیرستان با آسیداحمدآقا آشنایی داشتم، ایشان خیلی باهوش و تیز بودند، وقتی امام را به ترکیه تبعید کردند. گاهی به قم که میرفتم من را دعوت میکردند و به منزلشان میرفتم. وقتی هم که امام فوت کردند جناح چپ به ایشان فشار آورندند که چرا در انتخاب رهبری این نظر را داشتی او هم اعلام کرد که فقط تابع نظر امام است. او فردی زیرک و باهوش بود.
حاج آقا مصطفی شخصیت بزرگی بود، او وقتی با امام از ترکیه به عراق منتقل شدند در نجف درس خارج فقه را شروع کرد تألیفاتی از خود به جای گذاشته است. امام درباره ایشان فرمودند که مصطفی امید آینده اسلام بود.
ماجرای تشکیل کمیته استقبال، انتخاب مدرسه رفاه به عنوان اولین محل استقرار امام، هم نشینی با نهضت آزادی ها و ….را هم براساس مشاهدات خودتان روایت کنید.
بعد از اینکه شاه از ایران فرار کرد حضرت امام مصمم شدند که به ایران بازگردند. البته ستون پنجمی ها سعی داشتند مانع امام شوند و دائما تکرار میکردند که الان شرایط مناسبی نیست که امام به ایران برود. اما امام تاکید داشتند من از این حرفها متوجه میشوم که باید سریعتر به بین مردم بروم. من به شهید مهدی عراقی گفتم یکی از ما باید به ایران برویم و ستاد استقبال تشکیل بدهیم، شهید عراقی گفت من میروم گفتم تو باید بمانی و با امام به ایران بیایی.من حدود 12 روز زودتر به ایران آمدم. ستاد استقبال را در مدرسه رفاه با برادران شورای مرکزی موتلفه تشکیل دادیم.
ما ابتدا مدرسه رفاه را برای استقرار امام تعیین کردیم، چون متعلق به خود امام بود. مدرسه رفاه یک موسسه فرهنگی بود که در پوشش آن فعالیت انقلابی می کردیم چون همه ما زندان رفته بودیم و برای ساواک شناخته شده بودیم. شورای مرکزی موتلفه هم این کمیته استقبال را در اختیار داشت. خاطرم هست شب یازدهم بهمن که قرار بود روز بعدش امام به ایران بیاید صباغیان مسعود رجوی را به مدرسه رفاه آورد، رجوی گفت میخواهم بادیگارد امام شوم، از او پرسیدیم برای بادیگارد شدن امام چی داری، گفت یک قبضه اسلحه دارم. میدانید که این مجاهدین یعنی منافقین هیچ چیزی نداشتند ولی باشگاه افسران آمریکایی در پاسداران را که گرفتند پول و دلار و اسلحه های آنجا را برای خودشان برداشتند. آن شب گفت من فقط یک قبضه اسلحه دارم. ولی ما به آنها اطمینان نداشتیم که بادیگارد امام شوند، ما از دوران زندان آنها را میشناختیم.
در بخشی از خاطرات آقای رفیقدوست از روز ورود امام به ایران آمده که وقتی صباغیان میخواست سوار ماشینی که حامل امام بود بشود امام اجازه ندادند و گفتند که ممکن است مردم حساس شوند…
بله امام روی نهضت آزادیها حساس بودند. ببینید امام در سپردن دولت موقت به بازرگان عنوان کرد که من به صفت فردی این مسئولیت را به شما واگذار میکنم نه به صورت تشکیلاتی، چون اینها را زیاد نمیشناختند و مرحوم آیت الله مطهری بازرگان را به امام معرفی کرده بود.
برخی روایتها هم از کارشکنی نهضت آزادی در روز ورود امام مطرح می شود مثل اینکه تلاش داشتند یک مراسم مجلل تر برای ورود امام برگزار کنند یا سخنرانهای خاصی را برای مراسم انتخاب کرده بودند، این روایتها چقدر صحت دارد؟
بله اینها بودند ولی نهضت آزادی هیچ اختیار و مسئولیتی در کمیته استقبال نداشت، همه کارها دست موتلفه بود. البته همه در مراسم استقبال بودند ما نمیگوییم کشور باید با یک جناح اداره میشد حتی معتقدم اگر همین ها از مسیر منحرف نمی شدند حتی الان هم در حکومت بودند ولی منزوی شدند چون راهشان را جدا کردند. ما 33 کیلومتر از فرودگاه تا بهشت زهرا را آماده کرده بودیم و انتظامات و تدارکات مراسم با ما بود.
به نظر میرسد یک رقابتی یا شاید بتوان گفت رویارویی بین موتلفه و نهضت آزادی از قبل و بعد از انقلاب بوده است؟
نه رقابت نبود. جمعیت موتلفه اسلامی یک عمری بازوی فعالیتهای انقلابی امام بود. ما اینها را می شناختیم می دانستیم چه ارتباطاتی دارند.
آقای توکلی! اولین تاریخی که برای بازگشت امام تعیین شد 5 بهمن بود ولی بختیار فرودگاه را بست. پس از این اتفاق در کمیته استقبال تردید و نگرانی نداشتید؟ به عنوان یک شاهد عینی برایمان بگویید.
البته وقتی بختیار مانع آمدن امام شد، روحانیت مبارزی چون آیت الله شهید مطهری، شهید بهشتی، آیت الله هاشمی رفسنجانی و … در مسجد دانشگاه متحصن شدند. بختیار فرودگاه را مسدود کرده بود و افسران نیروی هوائی همه چیز را در اختیار داشتند. همان افسران دو مرتبه مرا بردند از سالنی که قرار بود امام در آنجا تشریف فرما شوند کروکی برداشتم، البته همه ما برای نشستن هواپیمای امام در فرودگاه مهرآباد اضطراب داشتیم. امام به سلامتی هواپیمایشان فرود آمد، وارد سالن شدند بعد از خوش آمد گویی به امام و خواندن سرود، دیدیم با برنامه ریزی ای که کردیم امام را باید به طرف بهشت زهرا حرکت دهیم. ولی با فشار بی حد مردم برای دیدار امام کار دشوار شده بود. با شهید عراقی مشورت کردیم امام را برگردانیم به صحن فرودگاه، و امام از پاویون دولت حرکت کنند. بنده امام را به سطح فرودگاه برگرداندم؛ بنز سرمه ای رنگی بود. درب را باز کردم که امام جلوی ماشین سوار شوند. حدود سی تا چهل نفر از افسران نیروی هوایی با لباس فرم و اسلحههای مسلسل به دوش اطراف ما بودند، امام درب ماشین را که من باز کرده بودم نگه داشتند و رو کردند به افسران فرمودند شما افسران شریف تا کِی نشستید که بختیار خائن شرف شما را از بین ببرد. بعد از این بیانات که این سربازان خیلی ابراز احساسات کردند و شعار حمایت از امام سردادند.
بعد از 22 بهمن روند دستگیری سران پهلوی شروع میشود، برخی از آنها در پشت بام همین مدرسه رفاه اعدام شدند…
بله همه سران نظام پهلوی اینجا بودند، حتی هویدا را هم به اینجا آوردیم، خودم او را در یک اتاق جداگانه گذاشته بودم. یک روز حاج احمدآقا گفتند می خواهم هویدا را ببینم، وقتی هویدا را دید به او گفت این چه کارهایی بود که در این 12 سال با ملت کردی، هویدا هم فرد بسیار حرافی بود گفت من کارهای نبودم کار سیستم بود. ما نهایت امنیت را در اینجا داشتیم بعد هم که حکومت موقت مشخص شد اینها را به زندان قصر بردند. منتهی از افرادی که اینجا بودند لیستی از 24 نفر را برای اعدام نزد امام آورند. امام فقط اعدام 4 نفر را تایید کردند. اینها افرادی بودند که خیلی جنایت کرده بودند، این چهارنفر عبارت بودند از نصیری رییس امنیت اطلاعات کشور، خسروداد فرمانده نیروی هوایی، فرمانده نظامی تهران و فرمانده نظامی اصفهان .
در دوران پهلوی که ساواک ما را گرفته بود 30 شبانه روز شکنجه میکردند ولی برخورد ما با اینها اسلامی بود. گاهی خود اینها از رفتار ما شرمنده می شدند.
آقای توکلی برخی از این احکام انقلابی آن زمان با گذشت چندین سال هنوز محل ابهام است، برخی آنها را تایید و برخی آنها را تندروی اوایل انقلاب میدانند، مخصوصا احکام آقای صادق خلخالی بسیار محل چالش است، شخصیت صادق خلخالی را چطور می دیدید؟ شما چه نقد یا دفاعی از عملکرد او در صدور احکام اعدام دارید؟
خلخالی از ابتدا در دفتر امام بود، مجتهد و فقیه بود ولی روابط عمومی خوبی نداشت، تندرویهایی داشت. اوایل انقلاب جمعیت خیلی زیادی در قم به دیدار ایشان میرفتند. یکبار که به دیدار امام رفته بودم به ایشان گفتم اقا برخیها در دفتر شما هستند که صلاحیت ندارند، امام خیلی جدی بودند نمیشد همینطوری چیزی به ایشان بگویی، رهایت نمیکرد، گفت که را میگویی؟ عرض کردم آقای خلخالی، فرمود آقای خلخالی شیعه است. عرض کردم از باب شیعه بودن نمیگویم. فرمودند از چه بابی میگویی؟ گفتم آقا الان کسانی که به سمت شما می آیند همه فرهیخته، دانشجو، دانشمند، تحصیلکرده، تجار و بازرگانان و …هستند، اینها هیچ چیزی نیاز ندارند فقط لازم است کسی باشد که روابط عمومی خوبی داشته باشد و در اینها تغییر و تحول ایجاد کند، امام نگاهی به من کردند و گفتند بر شما واجب است که هر چه در اینجا میبینی به من بگوئید. بعد از آن تشکیلات خانه و دفترشان را عوض کردند.
می دانید که خلخالی را مرحوم آیت الله بهشتی از کار قضاوت برداشت، بچههای ما در زندان قصر یک روز حکم اعدام عدهای را تایپ کرده و نزد خلخالی میبرند، بین این احکام اعدام، حکم اعدام خود خلخالی را هم قرار می دهند، خلخالی حتی حکم اعدام خودش را امضا کرده بود.
یعنی اصلا احکام را نمی خواند؟
بله بدون اینکه بخواند حکمها را امضا میکرد. بعد این احکام را خدمت آیت الله بهشتی میبرند و می گویند ببیند چگونه بی تدبر حکم صادر میکند تا جاییکه که حکم اعدام خودش را امضا کرده است. آقای بهشتی گفتند ما انقلاب اسلامی کردیم . بعد هم برکنارش کرد. امام مخالف این تندروی ها بودند.
آقای توکلی! جمله «انقلاب فرزندان خود را میبلعد» را چقدر قبول دارید؟ این اتفاق در انقلاب ایران افتاد یا نه؟
بله گاهی انقلاب بچههای خودش را می خورد، همه انقلابها همین است، متاسفانه امروز کسانی هستند که قدشان به انقلاب نمیرسد ولی شعارهایی می دهند که انقلابی تر از انقلابیون هستند. من در بنیاد مستضعفان بودم، قائم مقام رییس سازمان حج بودم، سه سال به عنوان مشاور اقتصادی در سپاه بودم، در دوره آقایان هاشمی 8 سال مشاور اقتصادی بودم، آقای هاشمی بعد از اینکه رفتند به من گفتند تو دفتر را ترک نکن هرکسی که جای تو انتخاب کردند تجاربت را منتقل کن. اقای خاتمی آقای اعتمادیان را به جای من انتخاب کرده بود، بعد از تنفیذ آقای خاتمی من ملاقاتی با رهبری داشتم آقا فرمودند وضعیتت چطور است گفتم آقای هاشمی اینطور گفتند و بنا دارم تجربیاتم را منتقل کنم. آقا گفتند نه تو باید بمانی من بنا ندارم خاتمی به جای تو کسی دیگر را انتخاب کند، دو سه روز بعد دیدم که اقای خاتمی حکم اعتمادیان را لغو و برای من حکم مشاوره اقتصادی نوشتند.
در دوره احمدی نژاد من هنوز 25 سال سابقه داشتم ولی بعد از اینکه روی کار آمد در آذر 84 حکم بازنشستگی من را زد، به آقا که اطلاع دادند به احمدی نژاد اعتراض کردند و حکم من باطل شد و مشاور باقی ماندم ولی باز هم احمدی نژاد من را تحمل نکرد ودر دوره دوم من را جز 14 نفری بودم که کنار گذاشت. من شان خودم نمیدانستم که ادامه دهم چون من اعتبار و ابرو برای حکم او بودم نه بالعکس لذا خودم فشار آوردم و حکم بازنشستگی ام را گرفتم. خودش بعدها شرمنده شد و چندنفر را فرستاد ولی قبول نکردم گفتم لطف خدا بود که زمانی که آن کارها را بخاطر مشایی کردی من در دولتت نبودم.
عکس ها از نصير مقدري
نوشتن دیدگاه
شما میتوانید از تصاویر مخصوص خود در قسمت نظرات استفاده نمایید برای اینکار از وب سایت آواتارکمک بگیرید .